پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 29 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

بدون عنوان

صدمبارک به تو آن عیدکه فردا باشد نـوروز نـوید وصـل دلـها بـاشـد امـیـد که با فضل خداوند جـلـیّ سـال فـرج مـهـدی زهـرا باشـد سال نو بر شما مبارک باد                                     ...
29 اسفند 1391

بدون عنوان

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یـــــادم باشد که دیگران را دوست بــدارم آن گونه که هستند ، نـــــه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم عمری با حسرت و انده زیستن نه برای ما فایده ای دارد و نه برای دیگران باید اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم با دیگران نیز قسمت کنیم . . . لحظات از آن شماست؛ آبی ، سبز ، سرخ ، سیاه، سفید رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزنید رو...
28 اسفند 1391

پیام های مخفیانه ای که زبان بدن شما به مردها انتقال می دهد

ممکن است شما همه پیام هایی که بدنتان به مردها می دهد را متوجه نشوید. قبل از اینکه شروع به صحبت کردن کنید پیام های بدنتان را تشخیص دهید. ممکن است شما همه پیام هایی که بدنتان به مردها می دهد را متوجه نشوید. قبل از اینکه شروع به صحبت کردن کنید پیام های بدنتان را تشخیص دهید. خیره شدن یا زل زدن به همسرتان چه چیزی را نشان می دهد؟ قوی ترین اسلحه ای که در زبان بدن شماست چشمهایتان است. اگر نگاهتان را چندثانیه طولانی تر از نگاه همسرتان به او خیره کنید و سپس به پایین نگاه کنید، به همسرتان ثابت می شود که به او توجه می کنید و به او علاقه مند هستید. این کار را زیاد انجام دهید. مرتب به نظر رسیدن موها و ظاهرتان چه...
7 اسفند 1391

دکتر عمومی یا متخصص اطفال

٢١/٥/١٣٩٠ ساعت ٥:٥٠ امروز بعد از ظهر اول رفتیم باشگاه ارم اونجا دختر خوبی بودی و با این که چند تا از  بچه های شیطون  طول و عرض سالن و یکسره می دویدن و با افتادن هر کدومشون بقیه ریسه می رفتن ولی شما از روی صندلی تون جم نخوردی و مثل یه خانوم متشخص چنان نشسته بودی و همش می گفتی بچه ها دارن می دون ، جوری که انگار تا حالا اصلاً ندویدی و شادی نکردی و تا حالا عمراً زمین نخوردی . . . خلاصه بعد از این که نوبت مون شد و غذا گرفتیم به بهانه ی کمک کردن به من یه دونه از آب میوه ها رو برداشتی و از ساختمون باشگاه که اومدیم بیرون همون کیسه پلاستیک رو هم دادی دستم ، و تمام راه هم غر می زدی که آب میوه م رو برام باز کن ، البته ...
21 مرداد 1390

بدون عنوان

16/5/90 ساعت 7 بعد از ظهر از سر گرسنگی و تشنگی و کندی گذر زمان تصمیم می گیریم ، از خونه بزنیم بیرون و یه دوری بزنیم تا احساس تشنگی کمتر اذیتم کنه تو مسیر به هر ماشینی که از جفت مون رد می شه دست تکون می ده و به قول خودش با عمو ا بای بای کردم اااااااااا. بهش می گم مامان عیبه ، این کارو نکن ، این که عمو نیست ؟ می گه ، پس کیه ؟ آقائه ؟ مامان با آقائه بای بای کردم . . .    ١٧/٥/٩٠  ساعت  ١٢:٤٥ بابامحسن رفته دانشگاه ، منم مجبور می شم آژانس بگیرم برم دنبال پریا ، راننده منتظرم می مونه تا برم پریا رو بردارم بیارم ، وقتی داریم برمی گردیم به سمت خونه هی ازم می پرسه : این عمو ه کیه ؟ - این...
17 مرداد 1390
1